من از تنهایی در میاری

من از تنهایی در میاری

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 111
بازدید کل : 28619
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 63
تعداد آنلاین : 1


i am alone

i'm alone

هرچی فارسی نوشتم مثل اینکه کسی نفهمید.

گفتم اینبار انگلیسی بنویسم.

شاید اونوره آبیا به دادمون برسن.

آخه این وب بیننده از کانادا.آمریکا.آلمان

هم داره.

حالا ببینم اونوریا چی کارن؟؟؟؟

نويسنده: پسری تنهای تنها تاريخ: دو شنبه 27 تير 1390برچسب:i am alone, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حتما تو نظرسنجی شرکت کنید

ممنون و متشکر از همه عزیزانی که نظر میدند

خواهش می کنم تو نظرسنجی هم شرکت کنید

نويسنده: پسری تنهای تنها تاريخ: یک شنبه 26 تير 1390برچسب:تو نظرسنجی شرکت کنید, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تا حالا خودت جای من گذاشتی

تا حالا خودتون جای من گذاشتید

من الان یعنی تابستون هر روز ساعت 9پا می شم

می رم سر کار تا ساعت 7.5

بعد میام خونه درو دیوار می بینم

تا 12 شب هم تلویزیون می بینم

این زندگی منه.هر روز من همینه

کدومتون مثل من هستید؟؟؟؟؟

حالا اگه می خواید از تنهاییام و ...

برات بگم

فقط میل بده

farshad0937@gmail.com

من هر روز ایمیلم چک می کنم

منتظر یک نفر که من از تنهاییم دربیاره

ممنون

90/4/23

 

نويسنده: پسری تنهای تنها تاريخ: پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:تا حالا خودت جای من گذاشتی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

علت ایجاد وبلاگ

من  این وبلاگ  فقط  برای این  ایجاد کردم که:

تنهایی و بی کسی و بی همنفسی من ببینید

و قدر پدرو مادرتون بدونید

فقط برای همین فقط

از بی کسی من

عبرت بگیرید

تا مثل من اونا

رو از دست ندادید.فکر نکنید

اونا هیچ وقت نمی میرند وهمیشه

باهاتون هستندمنم همین فکرمی کردم

ولی ..............................................

نويسنده: پسری تنهای تنها تاريخ: یک شنبه 19 تير 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدایا ...

 

 

 

نويسنده: پسری تنهای تنها تاريخ: پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:قطع امید کردم خدا خدا خدااااااا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کوتاه از تنهایی من

من چون اعصابم خور می شه کوتاه کوتاه سرگذشت تنهاییم بهتون

می گم.

من الان 20 سالمه

وقتی فقط 11سالم بود.با مادر و پدر و خواهر 5 سالم تو ماشین داشتیم می رفتیم شمال تو اتوبان تهران کرج چرخ عقب ماشینمون ترکید و ماشین سه چهارتا ملغ زد و بعد...

مامان و بابام و خواهرم مردند و من یکجا تموم هستی و زندگیم از دست دادم.

من فکر کردم دنیا به اخر رسیده و ...

خلاصه همسایمون دایم اینا بودن و قرار شد من اونا نگهدارن.

من یک سال سخت سخت سخت سخت... بدون همه ی وجودم یعنی مامان بابام و خواهر کوچولوم زندگی کردم

دختر داییم 8 سالش بود وقتی من به سن 17 سالگی رسیدم دیگه چون من زن داییم و به خصوص دختر داییم نا محرم بودم و اونا حساس شده بودند(بعدا مفصل می نویسم)من رفتم بالا خونه خودم.

 

تو این 6 سالیم که خونشون بوم می دونستم زن داییم راضی نیست و حرفهاش که به دایم می گفت اون بفرست بالا من راحت نیستم هم

می شنیدم و سال اخر که پایین بودم دختر داییم فقط می تونم بگم شکنجم می داد(بعدا کامل می نویسم).

داییم هم یه کارمند ساده بود و زیاد وضعشون خوب نبود.

خلاصه من 18 سالم که تموم شد قرار شد برم تو مغازه اشنای دایم که ابزار فروشی بود کار کنم و خرج خودم دربیارم.(و دانشگاه ازاد هم که قبول شدم خرجش خودم می دم.)

من دیگه برای شام اینا هم نمی رفتم پایین و یه هفته یا دوهفته یه بار

می رفتم خونه داییم.و

خلاصه الان 3 ماه یه کامپیوتر(لپ تاپ دست دو از دوستم) 350 هزاری خریدم و تصمیم گرفتم بیام تو اینترنت تا یکی پیدا شه من از این تنهایی نفرت انگیز نجات بده.

در ادامه رنج و سختی هایی که تو این 9 سال تنهایی کشیدم بهتون

می گم الان گریم گرفته.

 

نويسنده: پسری تنهای تنها تاريخ: دو شنبه 12 تير 1390برچسب:کوتاه از تنهایی من, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تنها تراز منم هست!!!!!

تنها تر از منم هست!!!!!

هیچ کدوم از شما که الان این مطالب می خونید مطمئنا به اندازه من رنج و سختی نکشیدید

من 9سال صبر کردم به هیچ کس مشکلاتم نگفتم

الان می گم که وقتی مردم همه مردم بدونن من چی کشیدم کشت.

هیچ کدوم از شما یه شبه پدر و مادر وخونوادتون از دست ندادید و بعدم هزارتا مشکل

که نمی تونم بنویسم.

داییم اینا بهترین فامیل من بودن و خیلی به من کمک کردند ولی ...

هی زن داییم می گفت بابا من می ترسم این عاشق دختمون بشه.ولی به خدا من هیچ وقت از دختر زشت و 

بی شعورشون خوشم نیومد و هیچ وقت بهش یه جور دیگه نگاه نکردم.

تو اون 7 سالی که خونشون بودم بدترین تهمتا رو شنیدم که مجبورشدم برم بالا خونه خودم و تنها تر از قبل بشم.

دیگه امروز نمی تونم از درد و رنجام بگم ولی می خوام اینارو ثبت کنم تا همه دنیا بفهمند که من چه مشکلاتی داشتم و قدر زندگی خودشون بدونن

فقط بگم قدر پدر و مادرتون بدونید تا از دستشون ندادید.

 

نويسنده: پسری تنهای تنها تاريخ: دو شنبه 11 تير 1390برچسب:از من تنها تر هم هست, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سرگذشت تلخ من

 

ادامه
سرگذشت تلخ من
90/4/17
 

 

وقتی همه زندیگم تو یه تصادف از دست دادم.
بعد از یک سال بهت داییم ازم خواست خونمون اجاره بدیم تا پولش خرج من کنه.خلاصه تا 16سالگیم خونمون اجاره داده بودیم رهنش هم دست داییم بود.
حالا از دختر داییم بگم.چون شما اون و من نمی شناسید می گم اون وقتی 8سالش بود هم خیلی زشت بود داییم اینا هم بچه دار نمی شدند و بعد از چند سال اون به دنیا اوردن. برای همین یکی یه دونه بود.من وقتی رفتم یه اتاق کوچیک که انباری بود دادن به من.منم با اون خیلی خیلی مهربون بودم (با اینکه هی یادم میافتاد هر وقت ما می رفتیم خونشون هیچ وقت عروسکاش به خواهرم نمی داد)
من وقتی 17 سالم بود دیگه با اون سعی کردم سنگین تر باشم با اینکه اون فقط 14 سالش بود.
(چون بهترین فردی که به من تو 4سال دبیرستان و پیش دانشگاهیم کمک کرد معلم دینیمون بود یه روحانی بود که الان برای اینکه اسمشو نگم می نویسم "حاجی"
من به دروغ بهش گفتم  مامانم اینا از هم جدا شدن و پدرم رفته خارج مامانم هم با یکی ازدواج کرده هیچ کدوم من نمی خوان بره همین داییم چون من خیلی دوست داشت رفتم پیش اونا. و واقعا داییم من دوست داشت ولی زن داییم نه.
خلاصه حاجی بهم گفت باهاش سنگین رفتار کن تا تورو از ذهنش بیرون کنه)
چون از 15 سالم که شده بود هی به من ابراز علاقه می کرد و کلا مهربون شده بود.خلاصه من چون از ساعت2.5 که از مدرسه میومد می رفتم یه راست سر کار و 9.5 میومدم خون کمتر می دیدمش و تحمل می کردم.چن اون یه دختر افاده ای و مغرور بود و هر روز که می خواست بره مدرسه صدکیلو ارایش می کرد بازم زشت تر می شد.و من چون اون تو خونشون باید راحت می بود همش مجبور بودم برم تو اتاقم تنهای تنها باشم.چون فقط چند ساعت میومدم خونه.
بعد ازیک سال یعنی وقتی 16 سالم شد چون دید من بهش بی توجهی می کنم شروع کرد به لج کردن و دوباره بدترین روزای عمرم بعد از اون واقعه شروع شد.
دیگه سرم درد گرفت سره شما رو هم درد نیارم بقیش بعد می نویسم. 
نويسنده: پسری تنهای تنها تاريخ: جمعه 9 تير 1390برچسب:سرگذست تلخ من,تنهاترین پسر دنیا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

13 روز گذشت ولی هیچ کس پیدا نشد.

1390/4/21

13 روز گذشت ولی هیچ کس پیدا نشد.

 

 

 

خواهش میکنم تو وب نظرمی دید

می خواید تبلیغ کنید به بهونه کمک به من تبلیغ نکنید

 

نويسنده: پسری تنهای تنها تاريخ: سه شنبه 8 تير 1390برچسب:13روز گذشت ولی هیچ کس پیدا نشد,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

من از تنهایی در میاری؟؟؟؟

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to man-tanham.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com